جدول جو
جدول جو

معنی انگشت شمار - جستجوی لغت در جدول جو

انگشت شمار
کم، اندک، معدود، آنچه تعدادش از عدد انگشتان دست بیشتر نباشد
تصویری از انگشت شمار
تصویر انگشت شمار
فرهنگ فارسی عمید
انگشت شمار(اَ گُ شُ)
معدود. بعدد انامل. محدود. قلیل العده: عده انگشت شمار. عده قلیل. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انگشت شمار
کم و معدود
تصویری از انگشت شمار
تصویر انگشت شمار
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت شمار
اندک، قلیل، کم، معدود
متضاد: بسیار، کثیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگشت نما
تصویر انگشت نما
کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، انگشت نشان، مشارٌ بالبنان، تابلو، شهره
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ نَ / نِ / نُ)
هر چیز آشکار و نمودار. نموده شدۀ به انگشت. و هر چیز مشهور و معروف به خصوص در بدی. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که بخوبی یا بدی مشهور خلق شود و او را بیکدیگر نمایند. (انجمن آرا). مشارالیه بالبنان. (آنندراج). کامل و اشهر و رسوا. (غیاث اللغات). مشار با لبنان. علم. مشتهر. مشهور ببدی. (یادداشت مؤلف) :
بر عارض لاله رنگ آن سرو روان
آن نیست نشان آبله گشته عیان
در شهر بخوبی شده انگشت نما
زآسیب اشاره بر رخش مانده نشان.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
بدر فلک فضلی و در هر هنر و فضل
انگشت نمای همه عالم چو هلالی.
سوزنی.
و در معارف و حقایق انگشت نمابود.
(تذکرهالاولیاء ج 2 ص 337).
انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام.
سعدی.
انگشت نمای خلق بودن
زشت است ولیک با تو زیباست.
سعدی.
سر انگشت تحیر بگزد عقل بدندان
چون تأمل کند آن صورت انگشت نما را.
سعدی.
نه من انگشت نمایم بهواداری کویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت.
سعدی.
ای که انگشت نمایی بکرم در همه شهر
وه که در کار غریبان عجبت اهمالی است.
حافظ.
آن روز که مه شدی نمیدانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی شد.
(از انجمن آرا).
- انگشت نما گشتن، مشهور شدن:
بی ریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن
مه چو لاغر شود انگشت نما میگردد.
صائب (ازآنندراج).
بگذر از نام که تا گل نکند رسوایی
حاتم انگشت نما گشت که نامی دارد.
سالک یزدی (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگشت امان
تصویر انگشت امان
انگشت زنهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشت نما
تصویر انگشت نما
هر چیز مشهور و معروف و آشکار و نمودار، مشهور به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشت نما
تصویر انگشت نما
((~. نَ یا نُ))
معروف و مشهور
فرهنگ فارسی معین
رسوا، مفتضح، پرآوازه، زبانزد، مشهور، معروف
فرهنگ واژه مترادف متضاد